انتخاب-

انتخاب

معرفی کتاب انتخاب

کتاب انتخاب، به تالیف ارنابا سها، در مورد پسر بچه‌ای است که مجبور شده که یک انتخاب داشته باشد، آن‌هم انتخابی گیج‌کننده. او باید جوابی درست به سوالی که پرسیده می‌شود بدهد. اما چگونه...

در کتاب انتخاب می‌خوانیم:
از من خواسته بودند تا روی نیمکتی در راهرو منتظر بمانم. اتاقی در انتهای راهرو بود. باید منتظر می‌ماندم تا کسی دنبالم بیاید و مرا به آن اتاق ببرد. کمی ترسیده بودم. پدرم به من گفته بود آرام باشم. مادرم گفته بود چیزی برای نگرانی وجود ندارد. هر دو می‌گفتند بعد از اینکه به چند سوال جواب درستی بدهم همه چیز مثل اول می‌شود. دقیقاً نمی‌دانستم از من چه می‌خواستند بپرسند. چیزی را که اصلاً نمی‌دانستم این بود: جواب درست به سوالی بود که می‌خواستند از من بپرسند.

بعد از زمان طولانی، خانمی پیش من آمد و ازمن خواست همراهش بروم. چیزی در چشمانش بود. همدردی بود یا دلسوزی؟ نمی‌دانم. به در که نزدیک شدیم صداهایی را می‌شنیدم یکی صدای مادرم بود و دیگری صدای پدرم، البته چند صدای ناشناس دیگر هم می‌آمد. تا آن خانم در را باز کرد، همه ساکت شدند. آن خانم با اشاره به من فهماند که وارد اتاق شوم و من وارد شدم. احساس آرامش کردم وقتی پدر و مادرم را دیدم. آن‌ها به من نگاه کردند و... همچنان ساکت ماندند.
آن‌ها یک طرف میز نشسته بودند و پشت سر هر کدامشان یک مرد ایستاده بود، مرد سومی هم بود که در طرف دیگر میز نشسته بود. آن مرد سوم از من خواست نزدیک او بروم و بنشینم. من هم همان کار را انجام دادم. بعد او با خوشرویی شروع به حرف‌زدن کرد. گفت: "سلام پسرم، میدونی برای چی اینجا امدی؟" من سرم را تکان دادم و او گفت: "به من بگو با کی می‌خواهی باشی: با مامانت یا با بابات؟" ساکت ماندم. دوباره ازم پرسید. من باز ساکت ماندم. پرسید: پسرم چرا چیزی نمیگی؟ تو باید یک نفر را انتخاب کنی. کدام را بیشتر دوست داری؟ دوست داری تا اخر عمر پیش چه کسی باشی؟" من ساکت بودم. با کمی ناراحتی گفت: "چیزی بگو، بهم بگو به چی فکر می‌کنی؟"

انتخاب
انتخاب