
آخرین برگ
معرفی کتاب آخرین برگ
کتاب آخرین برگ نوشته آ. هنری داستان سو و جانسی دوستانی است که کارگاه هنری کوچکی در بالای یک ساختمان آجری سه طبقه دارند. این کارگاه بیشتر به دخمه شباهت داشت.
نام دیگر جانسی جوانا بود، یکی از دخترها از ماین آمده بود و دیگری از کالیفرنیا. آنها در رستورانی در خیابان هشتم همدیگر را دیده بودند و علاقه مشترکشان به هنر و سالاد سبب شد آنها به هم ببیشتر نزدیک شوند و با هم یک کارگاه هنری کوچک تشکیل دهند.
در قسمتی از کتاب آخرین برگ میخوانیم:
جانسی به آهستگی پاسخ داد:
"شش، آنها حالا خیلی سریعتر میریزند. سه روز پیش تقریباً صدتا بودند و با شمردنشان سرم درد میگرفت. اما امروز ساده است. نگاه کن یکی دیگر هم افتاد حالا فقط پنج تا مانده."
"پنج تا چی عزیزم؟"
"برگ، برگ روی درخت، هنگامی که آخرین برگ بیفتد من هم باید بروم. الان سه روزاست که این را میدانم. مگر دکتر چیزی به تو نگفت؟"
منابع
موضوعات
داستان و رمان خارجی
