رمان کسی می‌آید-

رمان کسی می‌آید

معرفی رمان کسی می‌آید

در کتاب رمان کسی می‌آید، به تالیف مریم ریاحی، از آرامشی دل انگیز خواهید خواند؛ نگاه دل‌انگیز یار، گاهی قلب را تا آسمان می‌برد.

در بخشی از رمان کسی می‌آید می‌خوانیم:

چه تابستان باصفایی بود شهریور آن سال...!
چه نوازش دلچسبی باد به صورت خورشید می‌داد.
یک‌چشمی نگاهی به نور انداخت و دوباره صورتش را توی بالش گم کرد... چه لذتی می‌داد صبح‌های زود بیدار شدن از دست هجوم نور آفتاب...
صدای مامان مهری از طبقه‌ی پایین می‌آمد... «خورشید... خورشید جان» گویا بی‌فایده بود ادامه‌ی مقاومت... باید بلند می‌شد... سرش را از لای پشه‌بند بیرون آورد... چشم‌هایش را جمع کرد و آسمان را نگاه کرد... کلاغ‌ها همراه با گنجشک‌ها یک کنسرت درست و حسابی اعصاب خرد کن به راه انداخته بودند...
خورشید یواشکی سر بلند کرد و نگاهی به پشت‌بام همسایه‌ی بغلی انداخت... پشه‌بند آن‌ها هم هنوز برپا بود... با خود گفت: «فکر کنم سحر هنوز خوابه... شاید محسن هم خوابیده باشه بجنبم تا محسن پیدایش نشده ... اون‌وقت دیگه نمی‌تونم از این‌جا خلاص بشم...»
فوری بالشش را زد زیر بغلش و از پشه‌بند بیرون آمد... دوباره آسمان را نگاهی کرد بی‌مزاحمت هیچ سقفی آسمان نزدیک‌تر بود. و زیباتر...، نگاهی سرسری به دوروبرش انداخت و با سرعت خودش را به در پشت بام رساند... موهای بلندش فرخورده بود و لوله لوله دورش پخش و پلا بودند... به محض باز شدن در، بوی عطر چای بینی‌‌اش را پر کرد... پله‌ها را به‌نرمی پایین آمد و سری به آشپرخانه زد... مامان مهری: چه عجب...!! ظهر شد دختر!! مگه نمی‌دونی چه‌قدر کار داریم خب بجنب دیگه...

رمان کسی می‌آید
رمان کسی می‌آید