رمان سودای سکوت-

رمان سودای سکوت

معرفی رمان سودای سکوت

هنوز کودکی‌ام در انتهای کوچه می‌خندد و فریاد می‌زند. نوجوانی‌ام در راه برگشت از مدرسه گم‌شده. جوانیم آن‌قدر سرش شلوغ است که خودش را نمی‌بیند. میان‌سالی‌ام به دیوار تکیه داده و به این فکر می‌کند که برای گفتن همین یک جمله باید یک کتاب بنویسد. کتابی بی‌ربط که حرف دلش را در قالب یک جمله در آن پنهان کند.

رمان سودای سکوت
رمان سودای سکوت