
طناب بازی: قصه های خیلی خیلی خیلی کوچولو
معرفی کتاب طناب بازی: قصه های خیلی خیلی خیلی کوچولو
سیدمصطفی رضیئی، از سال 1384 بهصورت حرفهای به کار ادبیات مشغول است. کتابهای ترجمهی او را تاکنون نشرهای افراز، ویدا، کتابسرای تندیس و آرست به بازار عرضه کردهاند. او در روزنامهها، مجلهها و وبسایتهای گوناگون مطالب مختلف ترجمه، مرور کتاب، مصاحبه و... کار کرده است. همچنین او وبلاگ «روزنوشتهای سودارو» را مینویسد.
یکی از داستان های کوتاه کتاب:
انگشتهای شنل قرمزی که خورد به صورت گرگ، یک لحظه همه چیز توی سکوت غرق شد، بعد هقهق گرگ بلند شد و سر بر شانهی شنل قرمزی میلریزید و زار زار میگریست.
با هم ازدواج کردند. شنل قرمزی صبحها به اداره میرفت و گرگ شده بود رهبر ارکستر، داشت روی سمفونی جدیدش کار میکرد.
سالها گذشت. شنل قرمزی بازنشسته شد و گرگ، که حالا خیلی معروف بود، یک ویلا کنار دریا خرید و رفتند آنجا غروب را در ساحل تماشا کنند.
حالا شبها، شنل قرمزی پیراهنهای بلند صورتی برای خواب میپوشید و خیلی زود خواباش میبرد.
گرگ نمیخوابید. تا صبح به شنل قرمزی زل میزد و میلرزید. فکر میکرد چقدر دلش گوشت آدم میخواهد.
صبحها که از خواب پا میشدند، شنل قرمزی میرفت کنار ساحل قدم بزند. گرگ، چشمهای سرخاش را با آب سرد میشست و استیک نیمپز گوساله میخورد با نخودفرنگی آبپز. بعد موتسارت گوش میکرد یا بتهوون.
منابع
موضوعات
داستان و رمان ایرانی
