مترسک توماس-

مترسک توماس

معرفی کتاب مترسک توماس

مترسک توماس، خوش بگذره!

یک روز بهاری «توبیاس زومرکورن» کشاورز، وقت ناهار غرغرکنان گفت: «امان از دست این گنجشکا!» آن‌ها هفت نفری دور میز بزرگ غذاخوری نشسته بودند و سوپشان را با قاشق می‌خوردند: کشاورز و زنش، دو فرزندشان ـ سیمون و اورزل ـ گوستاوِ خدمتکار، خاله فرانسیکا و لِنه که در همسایگی آن‌ها بود و گاهی در کارها به آن‌ها کمک می‌کرد.

کشاورز غرغرکنان گفت: «امان از دست این گنجشکا! تمام کلمای مزرعه مونو می‌خورن! دیگه وقتشه کاری کنیم... گوستاو، می‌دونی باید چی‌کار کنیم؟ بعد از ناهار برو مزرعه و یه مترسک درست کن، سیمون و اورزل هم میان کمکت.»

مترسک توماس
مترسک توماس