
سلام بر خورشید
معرفی کتاب سلام بر خورشید
شب از نیمه گذشته بود، در گوشه اى با خداى خویش خلوت کرده بودم و دعاى کمیل می خواندم. در حال و هواى خودم بودم که تو به سوى من آمدى.
چپیه اى به سر خود انداخته بودى، دست بردى و کتاب دعاى مرا گرفتى. کتاب از دست من افتاد، تو آن را برداشتى و با عصبانیّت شروع به ورق زدن آن نمودى و من در تعجّب از کارِ تو نگاهت میکردم.
اوّلین بارى بود که به مدینه آمده بودم و این اوّلین شب جمعه اى بود که من مهمان پیامبر بودم و در کنار حرم او نشسته بودم تا با خداى مهربان مناجات نمایم.
تو کتاب دعاى مرا ورق زدى، کتاب «مفاتیح الجنان» را میگویم، کتابى کوچک که یکى از دوستانم به من هدیه داده بود.
ناگهان دیدم تو صفحاتى از کتاب را گرفتى و آن را پاره نمودى و رو به من کردى و گفتى: تو زیارت عاشورا میخوانى؟! تو باید همراه من بیایى!
من چه باید میکردم، نگاهى به زیارت عاشورایى نمودم که تو آن را پاره کرده و بر روى زمین ریخته بودى.
مرا به مکانى که به قول خودت، مرکز «أمر به معروف» بود بردى و ساعتى مرا آنجا نگه داشتى، به من حرف هایى زدى و ناسزا گفتى و با مشت به پهلوى من زدى...
من آن شب سکوت کردم، امّا سکوت من، هزاران حرف داشت. آیا میخواهى بدانى معناى سکوت آن شب من چه بود؟
به جانِ خودت، آن شب اصلاً زیارت عاشورا نمی خواندم، آن وقت ها، فقط در ماه محرّم، زیارت عاشورا میخواندم و بس!
من آن شب تصمیم گرفتم با زیارت عاشورا بیشتر آشنا شوم، در مورد آن تحقیق کنم و آن را بیشتر بخوانم.
فهرست مطالب
حسرتى بر دل دارم هنوز
بر سر پیمان خود هستم
سلام بر تو و مه پروانه ها
آسمانى ها برایت گریه کردند
اشک مهمان چشم من است
از دشمن تو بیزارم
آتش به جان کسى که این بنا نهاد
براى تو می نویسم
مرا به آرزویم برسان!
در شهر یزد چند آهنگر وجود دارد؟
ترجمه زیارت عاشورا
متن زیارت عاشورا
منابع
موضوعات
مذهبی
